-
مترونوشت شماره دویست و چهل و نه
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 12:03
درهای مترو باز بود و بسته نمیشد . مترو بوق میکشید . بسته نمیشد که نمیشد . مسافرها کلافه شده بودند . درها تکان میخورد، اما همان اول گیر میکرد . مترو شلوغ بود . بعضی از مسافرها سرشان را بیرون آوردند تا ببینند چه خبر است . دختری دست مرد کناریاش را فشرد . دستفروشها از مترو پیاده شده بودند و از روی سکو خیره...
-
مترونوشت شماره دویست و چهل و هشت
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 17:21
مرد وقتی سوار شد بدنش خیس بود . عرق از سر و رویش میبارید . انگار دویده بود تا به مترو برسد . مترو شلوغ بود و جایی برای نشستن پیدا نمیشد . موهای روی پیشانیاش را کنار زد و با صدای بلند گفت: توی مترو بمب کار گذاشتند همه پیاده شوید . مسافرها به همدیگر نگاه کردند . مرد داد زد: چرا نگاه میکنید، زود اینجا را ترک کنید ....
-
مترونوشت شماره دویست و چهل و هفت
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 11:02
مرد کت قهوهای رنگ کتانی پوشیده بود . ریش مشکی نامرتب و موهای چرب داشت . جاروی دسته بلندی دستش بود . سوار مترو که شد، بعضیها از او فاصله گرفتند . به چشمان دختری نگاه کرد و خندید . عرق سردی بر پیشانی دختر نشست؛ این را دختر چند ساعت بعد به پلیس گفته بود . بلندگو اعلام کرد: ایستگاه بعد شریعتی مرد، به جارو تکیه کرده بود...
-
مترونوشت شماره دویست و چهل و شش
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 11:30
مرد با ریش مرتب، بچهاش را گذاشته بود روی پایش . پسر بچه با دستهای گوشتی، عقب ماندگی ذهنی داشت . مرد به پیرمرد کناریاش که چتر عصایی دستش بود، گفت: بله آقا عرض میکردم من انجیل را خواندهام، تورات و حتی کتاب زرتشتیان را هم خواندم؛ اما آخرش به این رسیدم به همین شیعه دوازده امامی . بلندگو اعلام کرد: ایستگاه سعدی پسر...
-
مترونوشت شماره دویست و چهل و پنج
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 10:24
زن، سی و چند سال سن داشت، از دختر کناریاش پرسید: ببخشید این رنگ موهای خودتان است؟ دختر دستی به موهای روی پیشانیاش کشید: نه؛ ولی همه همین را میگویند . زن دستش را به طرف موهای دختر برد که لمسش کند، مترو تکان خورد و ترمز گرفت؛ ناخن زن روی پیشانی دختر کشیده شد . دختر جیغ خفیفی کشید . زن گفت: آخ انگشت زن توی دهانش بود...
-
مترونوشت شماره دویست و چهل و چهار
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 10:52
مترو بوی نا میداد . کف مترو قطاری از مورچهها روان بود . کسی مورچهها را نمیدید . مترو شلوغ بود و مورچهها از گوشه مترو آرام و بیصدا میرفتند و میآمدند . شاید اولین بار بود که پایشان به داخل مترو باز شده بود . ایستگاه پانزده خرداد پیرمردی با پیراهن سفید سوار شد و پایش را گذاشت روی چند تا از مورچهها . پیرمرد همین...
-
مترونوشت شماره دویست و چهل و سه
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 11:54
ایستگاه شلوغ بود . مامورهای ایستگاه و خبرنگاران در تکاپو بودند . برخی از مسافرها هنوز هاج و واج مانده بودند که چه خبر است . بلندگو دوباره اعلام کرد: مسابقات مترورانی بزرگِ تهران به زودی آغاز میشود . یکی از مسافرها گفت: منظورش تهرانِ بزرگ بود . روی تابلوی تبلیغاتی ایستگاه جزییات مسابقه دیده میشد : به مناسبت سال...
-
مترونوشت شماره دویست و چهل و دو
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 12:08
سرباز کلاهش را دستش گرفته بود و نشسته بود . به کناریاش گفت: ما بدبختترین دستهٔ سربازها هستیم؛ تعطیلات عید را هم طرح نوروزی داشتیم. کناریاش داشت با موبایلش بازی میکرد . به سرباز نگاه نکرد و جواب داد: امسال که هوا سرد بود و کسی مسافرت نرفت . بلندگوی مترو اعلام کرد: ایستگاه بعد ... صدایش قطع شد . ایستگاه بعد...
-
مترونوشت شماره دویست و چهل و یک
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 10:23
جعبه شیرینی دستش بود و کتابی دست دیگرش . گفت کتاب را تو بگیر و شیرینی را من . صدای هوهوی باد میآمد . گفت: مترو دارد میآید . مرد سرش را برگرداند و چیزی نشنید؛ تنها تونلی سیاه بود و تاریک . گفت: تو گوشهایت نمیشنود . صدا میآمد و او نمیشنید . مترو آمد و او ندید . گفت: مترو آمده است، تو چشمهایت نمیبیند . سوار مترو...
-
مترونوشت شماره دویست و چهل
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 21:41
«تکه تکه شد.» چند بار این صدا به گوش رسید. همه مسافرها میگفتند: تکه تکه شد. مامورها، از تک تک مسافرها میپرسیدند: چه اتفاقی افتاد؟ دختری داشت با صدای بلند گریه میکرد: همین جا، همین وسط مترو، جلوی چشم همه. مترو را توی ایستگاه هفت تیر، نگه داشته بودند. اجازه خروج به هیچ مسافری نمیدادند. پلیسهای بیشتری وارد...
-
مترونوشت شماره دویست و سی و نه
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 11:06
- آقا من را فشار بده تا بروم داخل . مرد که نصف بدنش بیرون مانده بود این را به جوان روی سکو گفت . جوان با فشار زیاد مرد را هل داد . چند نفر فحش دادند که هل ندهید . مرد گفت: این چهارمین قطار است که میآید و وضع همین است . درها بسته شد . مرد با اشاره، از جوان روی سکو تشکر کرد . یکی از مسافرها داشت تلاش میکرد که میله...
-
مترونوشت شماره دویست و سی و هشت
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 12:42
مترو گوشهای از تونل افتاده بود . مسافرها پیاده، روی ریلها راه میرفتند . ایستگاه انقلاب چند نفر داد زدند: آقا بیا دست ما را بگیر که بیاییم بالا . مامور ایستگاه آمد کنار سکو؛ یکی یکی دست آنها را میگرفت و از روی ریل میکشید بالا . دختری با دستهای گوشتالو، گفت: آقا من هم باید این ایستگاه بیایم بالا . مامور گفت: من...
-
مترونوشت شماره دویست و سی و هفت
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 15:54
مترو شلوغ بود. مردی با موهای جوگندمی داشت به کناریاش میگفت: از عید نوروز قرار است بنزین لیتری هزار تومان بشود. مترو تکان خورد و موبایل یک نفر افتاد زیر دست و پا. سر و صدای مترو پر بود از شکایت و ناله. مرد جوانی سیگاری درآورد و گذاشت گوشه لبش؛ سیگار را روشن نکرد. رفت گوشهٔ واگن و تنبورش را درآورد و شروع کرد به...
-
مترونوشت شماره دویست و سی و شش
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 14:21
مرد نشسته بود و چند بسته روزنامه گذاشته بود جلوی پایش، وسط واگن . ایستگاه بهارستان چند مرد کت و شلواری سوار شدند . چند نفر هم با لباسهای کهنه آمده بودند و لحظه آخر، قبل از بسته شدن درها، پریده بودند توی واگن . مترو آرام خزید و وارد تونل شد . سیاهیِ پشت شیشهها داخل تونل، فکرها و نگاهها را آورده بود جایی وسط واگن ....
-
مترونوشت شماره دویست و سی و پنج
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 11:10
بلندگوی مترو اعلام کرد: مسافرین محترم به دلیل ازدحام جمعیت، تا سه ایستگاه دیگر توقف نداریم. مرد ریشداری گفت: بالاخره یک بار کار درست انجام دادند؛ از اول هم باید این کار را میکردند. میلههای مترو از فشار جمعیت کج شده بود. قوس برداشته بود و جایی از میله انگار فِر خورده باشد، پیچیده بود دور دستهای مسافرها. صدای خش...
-
مترونوشت شماره دویست و سی و چهار
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 11:59
بلندگو که اعلام کرد « ایستگاه بعد انقلاب »، یکی از مسافرها از جایش پرید و از درهای در حال بسته شدن خودش را پرت کرد بیرون . - به خدا اگر سکه خریده بودیم الان وضعمان سکه بود مردی با پالتوی مشکی، داشت با موبایلش حرف میزد و ادامه داد: الان دلار خریدن ریسک دارد، همان سکه را بچسب مرد با صدای بلند حرف میزد طوری که انگار...
-
مترونوشت شماره دویست و سی و سه
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 14:46
دختر تند تند با کفشهای پاشنه دار سوار شد . دستی دور گردنش کشید و دنبال چیزی بود . چند ایستگاه بعد دختر از میلهٔ مترو آویزان شد . مترو تکان خورد و میله کنده شد و افتاد . یک طرف میله روی سر مردی افتاد که شانههای استخوانی پهنی داشت . خون از سرش جاری شد . صدایش در نیامد . دختر تعادلش را حفظ کرد و نیفتاد . طرف دیگر میله...
-
مترونوشت شماره دویست و سی و دو
شنبه 24 دیماه سال 1390 03:41
دختر نشسته بود و کتاب روی پایش باز بود . لبهایش داشت به هم میخورد و چیزی را زمزمه میکرد . زن کنارش گفت: از دست شما بچهها! همه چیز را میگذارید برای لحظه آخر . دختر که نگاهش کرد، ادامه داد: بچهٔ من هم دانشجو است، تازه شب امتحان یادش میآید که باید درس بخواند . دختر کتابش را بست که زن هنوز داشت حرف میزد: آخر مگر...
-
مترونوشت شماره دویست و سی و یک
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 10:14
مردی که زودتر سوار مترو شده بود و یک صندلی در اختیار داشت، از میان جمعیت دستهایی را دیده بود که گره از هم گشودند و باز شدند . یک دست میله را گرفت و دست دیگر معلق ماند جایی میان بدن مسافرها . مترو ترمز گرفت که دستِ معلق در هوا چرخید و چنگ انداخت به چیزی که نزدیکش بود . بعد تارهای سیاه موی دختری موج برداشت و چشمهایی...
-
مترونوشت شماره دویست و سی
شنبه 17 دیماه سال 1390 11:01
- آقای حیوان لطفا فشار ندهید. اگر جا بود خودم میرفتم داخل . مرد با کت و شلوار مشکی و لبهای کلفت و گوشتالو این را گفت . مترو از ایستگاه نواب صفوی حرکت کرد . مردی چهل ساله که دماغش را با پشت آستینش پاک کرد، گفت: تحمل کنید، ایستگاه توپخانه خلوت میشود، خیلیها خط عوض میکنند . سه ایستگاه بعد، مرد کت و شلواری صندلی گیرش...
-
مترونوشت شماره دویست و بیست و نه
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 10:07
مرد وسط واگن ایستاد و فریاد زد: از امروز من مامور مترو هستم . دختری به دوستش گفت: همه واگنها یک مامور دارد تا مراقب مردم باشند . برادرِ من اینجا واگن بانوان است لااقل یک مامور خانم بیاورید . این را زنی گفت که دست دخترش را محکم گرفته بود . زنی با موهای بلوند غر زد: ای بابا، همین شما هستید که پدر ما را در آوردید، آقا...
-
مترونوشت شماره دویست و بیست و هشت
جمعه 9 دیماه سال 1390 09:47
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA برای کردستان و همه کودکانش مترو از نفس افتاده بود. گاهی تکان میخورد و باز سرعت میگرفت . مردی با سبیلهای سیاهش، چیزی را زیر لباس جابجا کرد . کودکی ایستاده بود و با تفنگی چوبی که دستش بود نشانه میگرفت به طرف مسافر روبرویش ....
-
مترونوشت شماره دویست و بیست و هفت
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 18:20
بلندگوی مترو اعلام کرد: ایستگاه بعد میدان حر دختر بچهای به پدرش گفت: ایستگاه بعد، هوی؟ پدرش دست کشید روی سر بچه و خندید: آره دخترم ایستگاه هوی پیرمردی با خودش غر زد: حر، درست بگو به بچه. حر . مترو وارد ایستگاه شد . صدای زن از توی بلندگو آمد: ایستگاه میدان حر مردی با شانههای افتاده سرش را از در بیرون کرده بود و داشت...
-
مترونوشت شماره دویست و بیست و زهر
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 00:42
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مرد گوشه مترو نشسته بود و گیتار دستش بود . شانههای افتادهای داشت . دو زن روبرویش ایستاده بودند و یکی از آنها موبایلش را درآورده بود که فیلم بگیرد . مرد به آنها گفت: شما اول باید حسن نیت خود را نشان دهید . زن گفت: من این نوع هنر را دوست دارم....
-
مترونوشت شماره دویست و بیست و پنج
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 10:21
مترو شلوغ بود . مرد جعبه بزرگی توی بغلش گرفته بود . با زور سوار شد و از همه عذرخواهی کرد . به پسر جوانی گفت آقا اگر امکان دارد بروید کمی آنطرفتر . پسر دندانهایش را روی هم فشار داد و گفت من دارم به خاطره خوبی فکر میکنم . بعد به مرد نگاه نکرد و با خودش حرف زد: این میله چقدر سرد و خنک است . دستش به میله بود که دهانش...
-
مترونوشت شماره دویست و بیست و چهار
جمعه 2 دیماه سال 1390 16:24
مسافرها سوار که شدند، تمام صندلیها را نظامیها گرفته بودند . بیشتر آنها درجه دار بودند . نظامیها با یونیفورمهای یکدست، آرام نشسته بودند . کسی اسلحه نداشت یا حداقل اسلحهای دیده نمیشد . بعضی از مسافرها فکر کردند اشتباه سوار شدند . یکی از نظامیها کلاهش را برداشت و گفت: درست آمدید، مشکلی نیست . دختر و پسری که با...
-
مترونوشت شماره دویست و بیست و سه
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 10:24
دیواره مترو پر بود از لکههای قهوهای . مسافرها گاهی نگاه میکردند و گاهی بیتوجه سر در موبایل داشتند . کسی کتاب نمیخواند. کسی روزنامه نمیخواند. کسی آهنگ گوش نمیداد . دختری با موهای بلوند، نشسته بود و دفتری روی پایش بود . بعضی از مسافرها به سمت لکهها رفتند و دست روی آنها کشیدند . بلندگو اعلام کرد: آقا دست نزن!...
-
مترونوشت شماره دویست و بیست و دو
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 11:52
دختر تند تند راه میرفت . کفشهایش پاشنه داشت . موهایش را ریخته بود یک طرف صورتش . زود سوار شد و نشست؛ عطری از کیفش درآورد و به گوشه روسری آبیاش اسپری کرد . بعد مسافرهای زیادی سوار شدند. درها بسته شد و حرکت کرد. مترو چند بار تکان خورد . یک بار ایستاد و چراغهایش برای چند دقیقه خاموش شد . جمعیت زیاد بود و بوی عرق...
-
مترونوشت شماره دویست و بیست و یک
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 12:25
پسر سوار شد و از همان اول شروع کرد به لگد زدن به مسافرها. یک لگد به ساق پای همه زد و رفت تا انتهای واگن. دختر کفشهای صورتیاش را نگاه کرد که از باران دیشب وا رفته بود. پسر برگشت و روی کفشهای دختر تف کرد. مترو سرعتش زیاد شده بود . ترمز که گرفت همه ریختند روی هم. پسر از میلههای مترو آویزان شد و شروع کرد به تاب خوردن....
-
مترونوشت شماره دویست و نیست
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 10:47
مسافرهای ایستگاه ملت با زور سوار شدند . مرد با موهای جوگندمی برگشت و به آقایی با ریش که پشت سرش بود، نگاه معناداری کرد . بعد به بقیه نگاه کرد و گفت: شل کن یعنی چه آقا؟ مگر اینجا کجاست که میگویی سفت نگیر؟ مردِ پشت سر که ریشش مرتب بود بدون اینکه سرش را برگرداند جواب داد: اصلا اجازه نمیدهید کسی سوار شود . مردِ...